ساکن _سیاره _ الف

نوشته هایی برای خودم )):

ساکن _سیاره _ الف

نوشته هایی برای خودم )):

رفتن _ از_ سیاره_سیب _ها

جمع چنان زد زیر خنده که حس می کردی کم مانده یکی یکی از شدت خنده بمیرند ، مردی که دلش را گرفته بود و از خنده روی زانو خم شده بود بریده بریده گفت : مگر می شود کسی سیب دوست نداشته باشد ؟
و بعد روی زمین زانو زد .
یک نفر دیگر از آن سوی جمع داد زد : به حق چیز های ندیده و نشنیده
کم کم خنده ی جمع داشت کم تر می شد ، تو ، روبروی میز وسط سالن ایستاده بودی و داشتی کاشی های بی رنگ جلوی پایت را دید می زدی ...
خنده ی جمع که قطع شد . اول سکوت بود اما بعد عصبانیتی که نمی فهمیدی اش صورت تک تک آدم های توی سالن را گرفت . یک نفر گفت : دروغ نگو ، فکر کرده ای اگه ادای آدم های تارک دنیا رو در بیاری با مزه می شوی !
تو داشتی دست های مشت کرده ات را بیش تر فشار می دادی که زن دیگری که به نظر از جمع مهربان تر بود از ته سالن داد زد : هی هیچ وقت بابتش دکتر رفتی ؟
تو ، یکی از قطره های اشکت را قورت دادی
مرد دیگری از ته جمع گفت : راست می گه ، به نظرم اگه یه دکتر بری خوب میشی ! ببینم نکنه کسی بهت به زور سیب داده ؟ با تو هم ، بهم نگاه کن .
به چشم های مرد نگاه کردی ، تقریبا پیر بود . مرد چشم های لرزان و پر اشک تو را که دید سوالش را دوباره تکرار کرد اما این بار با کمی لحن ملایم تر !
تو ، مطمئن بودی که هیچ وقت چنین اتفاقی رخ نداده برای همین هم سرت را به نشانه ی منفی تکان دادی !
قیافه ی مرد مثل پزشکی که تشخیص اشتباه داده است و نمی تواند علت اصلی را کشف کند درهم کشیده شد !
دوباره سکوت همه ی فضا را پر کرد .
دیگر داشتی مثل ابر بهار گریه می کردی ، با هر قطره ی اشک احتمال کوچ کردن از سیاره ی سیب ها را بررسی می کردی ! رفتن از جایی که انگار اشتباهی به دنیا آمده بودی ... وقتی اشک به انتهای چانه ات می رسید در احتمال کوچ هم شکست می خوردی !  جایی نبود که بروی راهی نبود که طی کنی ! این جا بود که قطره ی اشک بعدی با امید واهی دیگری از چشم هایت سر می خورد !
باز زن دیگری از جمع فکر کرد باید نظری بدهد و بعد مثل یک کارشناس بلند شد و نزریک تو آمد که می لرزیدی ! نزدیک تویی که داشتی به خودت لعنت  می فرستادی که آخر چه مرگت بود که گفتی سیب دوست نداری ، آن هم به آدم هایی که می دانی روی هر چه تعصب نداشته باشند روی سیب دارند !
زن با انگشتش چشم هایت را باز تر نگه داشت . اول جوری نگاهت می کرد که انگار می خواست تو را درسته قورت بدهد اما بعد قیافه اش شکل دلسوزی آزار دهنده ای شد و گفت : خواهر من روانشناس خوبیه ، فردا  می ریم پیشش ، یه دوستی هم داشتم که یهو حس کرده بود از سیب بدش میاد ! به این جا که رسید با تعجب تمام به جمع متعجب نگاه کرد و گفت ولی با دو سه جلسه مشاوره و چند تا قرص خوب شد .
بعد دست کشید روی موهای تو ! تویی که دلت می خواست بمیری ! و گفت : فردا با هم می ریم پیشش باشه ! خوب میشی !!!
خواستی داد بزنی که هی من یک روز صبح از خواب بلند نشدم که ببینم سیبی را که تا دیروز دوست داشتم را دیگر دلم نمی خواهد حتی ببینم !  من از اولش این جوری بودم . دلت خواست صاف توی چشم هایش نگاه کنی و بگویی : می فهمی ! اصلا چه اصراری است همه سیب دوست داشته باشند .
اعتماد به نفس نداشته ات ، درد می کرد . دستت را دراز کردی و دست زن را از روی موهایت را برداشتی و بعد با سرعت نور سالن را ترک کردی !
آنچنان دویدی که همه جا را سیاه می دیدی ، وقتی سیاهی تمام شد . روی مبل نشسته بودی وسط یک منزل مسکونی ، خبری از سیاره ی سیب ها نبود ،

پ . ن : بنویس سیب ، بخوان خیلی چیز ها ! 

فرقی نمی کند با چه چیز این زمین خاکی مشکل داشته باشی به محض شبیه بقیه نبودن ، همون بقیه ی مذکور تلاش می کنن تا تو رو شبیه قالبی در بیارن که توی ذهنت از تو ساختن ! اما تو توی اون قالب دیگه خودت نخواهی بود ... )):

نظرات 3 + ارسال نظر
الف_ کسره یکشنبه 19 بهمن 1399 ساعت 08:41 http://autobahn.blogfa.com/

احتمالا یک نفر هم پاشد گفت شاید سیب خوشمزه نخوردی. سبز، زرد، قرمز... همه رو امتحان کردی؟

)))):

Morghe amin سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 19:06 http://Morghe-amin.blogsky.com

بدتر از دوست نداشتن سیب اجبار انسان به خوردن سیب کرم خورده است.
وقتی تو میدانی چیزی برایت خوب نیست اما بنا بر صلاح دیگران باید سیب کرم خورده را درسته قورت بدهی. این سیب مریضت میکند و دیگران را راضی.

بله دقیقاااا همین طوریه )): هر کس از دریچه ی خودش به زندگی نگاه می کنه و واقعا نمیشه برای همه یه حکم کلی نوشت . چیزی که برای بقیه خوبه واقعا برای یکی ممکنه حکم همون سیب کرم خورده رو داشته باشه )):

آنکا چهارشنبه 30 مهر 1399 ساعت 12:03 https://anka.blogsky.com/

نوشته زیبا بود و با جزئیات :)
اما امان از نصیحت های دون کیشوت وارانه اطرافیان در باب علایق و ظاهر و باطن افراد ،
نمی دانم دلیل این رفتار ها چیست ! جهل ، ظلم ، سادیسم ، ....
اما هر چه که هست بی احترامی محض به حریمی است که مختص به اوست !

دقیقااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد