ساکن _سیاره _ الف

نوشته هایی برای خودم )):

ساکن _سیاره _ الف

نوشته هایی برای خودم )):

سیزدهمین _ شهریور

چه کسی باور می کند  چند سطر یک کتاب که در بردارنده ی یک حقیقت ساده است روح آدم را در خود تسخیر کند ، جوری که انگار یک زخم همیشگی را با خود به دوش می کشی ، من هنوز هم باور نمی کنم ، اما وقتی پای حقیقت به میان می آید دیگر نمی شود به خود دروغ بگویی فقط باید سعی کنی که به هیچ چیز فکر نکنی به هیچ چیز و هیچ چیز ،
کاش به همین راحتی بود ، وقتی توی اقلیت گیر می کنی اولش سعی می کنی خود را به شرایط وقف دهی اما وقتی نمی شود وقتی بعد از چند سال تلاش می رسی به نقطه ی اولت ، حس می کنی به آخر خط رسیده ای و بد تر از آن این که می دانی این طور نیست درست مثل کسی که لبه ی پرتگاهی ایستاده است ، حس می کنی هر آن پرت می شوی اما نمی شوی ، حس سقوط از خود آن هم بد تر است این طور وقت ها چیزی یا کسی باید باشد که تو را هل دهد یا تو را از لبه ی پرتگاه دور کند وقتی که نیست ، وقتی که نیامده فقط مجبوری سعی کنی که همه چیز را از یاد ببری ، حیف که نمی شود ، حیف که حق با تو نیست

سیزدهمین شهریور 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد