باید از این جزیره ی خوشبختی بیای بیرون ! باید بیخیالش بشی ! من می فهمم چی می گی یه جایی تو ذهن هر آدمی هست که توی اون ، دنیا همون جوری می چرخه که تو دلت می خواد . جایی که آرزوهای دفن شده ، حرف های قورت داده شده و احساساتی که مخفی شون کردی و می کنی به استوار ترین شکل ممکن زندگی می کنند ...
جایی که می تونی خودت باشی بدون این که از چیزی بترسی ...
جایی که مجبور نیستی تاوان چیزی که هستی رو با انزوا پس بدی ، جایی که یه مشت ترس مسخره تمام سلول هاتو احاطه نکردن ... جایی که واقعیت به گلوت چنگ نمی زنه ... چون دنیا همون طوری داره می چرخه که تو دلت می خواد ...
فقط بدیش اینه که نمیشه همه ی ساعت ها رو تو این جزیره ی مخفی گذروند ... همیشه سرو کله ی یه اتفاق ، یه جمله از واقعیتی که به گلوت چنگ می زنه پیدا میشه و نشون میده همه ی این جزیره ی لعنتی یه سرابه ! و تو در صدم ثانیه پرت میشی به دنیای واقعی
واسه همینم میگم که باید ازش بیای بیرون ... )):
این فقط یه زجر اضافه است که هر روز به خودت تحمیل می کنی !
"جزیره خوشبختی " جایی که در عالم خیال و در ساحت زبان موجود است فقط.
اما حیف که چاره ای جز زندگی در این جزیره خیالی هم نداریم .
دقیقاااااا
حیف )):
اگه ادم ها از این دنیاشون بیان بیرون مطمئن باشید میمیرن. اگه یه شاعر، شعر نگه و یه نویسنده، ننویسه مطمئن باشید که اون یه جایی مرده. اصل آدمی کمال طلبه و اگر به اون چیزی که میخواد در واقعیت نرسه. اونقدر تلاش میکنه تا در کوچه پس کوچه های ذهنش به اون برسه و اونقدر این کا رو تکرار میکنه که شاید اسکیزوفرنی بگیره
و برای تحمل زندگی به این گشت زدن توی پس کوچه های ذهنی مون احتیاج داریم برای همینم حتی با وجود آزاری که می رسونه نمی تونیم دست از این کار برداریم )):